دنیای گمشده من

شرح حال، نقدها و روزنوشت ها، دل گویه ها و واگویه ها

دنیای گمشده من

شرح حال، نقدها و روزنوشت ها، دل گویه ها و واگویه ها

پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افسانه الدورادو» ثبت شده است


افسانه الدورادو:

الدورادو یه شهره که بشرهنوز نتونسته پیداش کنه ازنظرمن یه آرمانشهره!این مطلب رو بخونید میفهمیدقضیه ازچه قراره:

شهر افسانه ای طلا، شهر گنج های بی کران، که در نقطه ای نا معلوم در جبال آند قرار دارد.

تحقیقات نشان می دهد این جستجوها از اصل بیهوده بوده، زیرا الدورادو نه نام یک شهر بلکه نام یک شخص است.

افسانه ی الدورادو نخستین بار از طریق فاتحان اسپانیولی که تحت فرماندهی بالیوا در قرن شانزدهم به آمریکای مرکزی حمله بردند به ما منتقل شده است.

هنگامی که آن ها در قاره ی آمریکا پیش می رفتند، افسانه هایی درباره ی سرخپوستان خورشید پرست، چیبچا، شنیدند که در دشت های سرد و مرتفع نزدیک بوگوتا پایتخت کلمبیا می زیستند.

گفته شد این قبایل، طلا را فلز خورشید می نامیدند: آن ها زینت آلاتی از طلا به خود می آویختند و بیش از 200 سال ساختمان هایشان را با صفحاتی از این فلز می پوشاندند.

لوییزراما صاحب منصب اسپانیولی در1535 گزارش کرد که سرخپوستی به او گفته دریاچه ای کوهستانی و مقدس در نقطه ای از این سرزمین وجود دارد که سرشار از طلاست و فرمانروای این شهر تن پوشی از طلا در بردارد. با شیوع این قصه ها، نام الدورادو به عنوان شهری از طلا جان گرفت. محل اصلی آن نامعلوم بود اما در نقشه های کشور برزیل محلی هم برای آن در نظر گرفته شد.

در قرن شانزدهم بارتلموس ولرز سرمایه داری معروف چندین گروه اکتشافی را در جستجوی الدورادو به کلمبیا فرستاد. آن ها هر سرخپوست بد اقبالی را که به چنگشان می افتاد تا سر حد مرگ شکنجه می دادند تا راز الدورادو را برای آن ها بازگو کند و البته به هیچ نتیجه ای نرسیدند.

اما قصه ی شهر افسانه ای چنان کاشفان را کور کرده بود که از یاد برده بودند الدوراد علاوه برانکه به معنای شهر طلا تفسیر شده معنای مرد طلا هم می داد.

همین معنای دوم است که با افسانه ی چیبچا افسانه ای که جویندگان طلا آن را از یاد برده بودند مطابقت دارد.

قوم چیبچا طلا را پرستش می کردند رئیس و خدای آن ها در دریاچه زندگی می کرد. این خدا آنچنان هیبت ترسناکی داشت که هیچکس حتی رئیس قبایل اجازه نداشت به او بنگرد. اما سالی یکبار در مراسمی چشمهای خود را می بستند و بدن خدای خود را صمغ آلود کرده به سراپای او گرد طلا می پاشیدند، آنگاه کلکی را با توده های عظیم مجسمه های طلای حیوانات و تزئینات دیگر می انباشتند. کلک به وسط دریاچه ی مقدس گواویتا برده می شد و در آنجا نجبا و راهبان آن هدایا را به درون دریاچه می انداختند.

دریاچه ی گواتاویتا دریاچه ای واقعی است اما شواهد قانع کننده برای اثبات این ماجرا تا سال 1969 به دست نیامد، در این سال دو کشاورز که در جستجوی سگ گمشده ی خود بودند در تپه های نزدیک شهر بوگوتا، بدرون غار کوچکی رفتند و در آنجا قایق کوچکی پیدا کردند که از طلای خالص بود. بر عرشه ی این پارو زن پشت به خدای طلایی خود نشسته بودند. اما دریاچه هنوز از تسلیم طلاهای خویش امتناع می ورزد.

در 1580 دون آنتونیو سیلودای اسپانیایی 8000 سرخپوست را وا داشت با ایجاد نهرها و کشاندن آب دریاچه به آن ها، دریاچه را بخشکانند

اما دیواره های نهرها فرو ریخت و سرخپوستان دست از کار کشیدند زیرا می ترسیدند خدای خورشید از ربودن طلاهایش خشمگین شود.

1823 و مجددا در 1900 تلاش هایی برای خشکاندن آب گواتاویتا صورت گرفت اما شئی با ارزشی پیدا نشد زیرا اعماق دریاچه قیفی شکل هرگز جستجو نشد و این همان جایی است که الدورادو نفایس خود را پنهان کرده تا آن را به خدایان خشمگین هدیه کند.



الدورادو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۹
امید پویان