دنیای گمشده من

شرح حال، نقدها و روزنوشت ها، دل گویه ها و واگویه ها

دنیای گمشده من

شرح حال، نقدها و روزنوشت ها، دل گویه ها و واگویه ها

پیوندها

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

امروز اندکی دیرتر از خواب خوش جستم. 

همانا برای احوالات ثبت شرکت راهی اداره ارشاد اسلامی شدم که فهمیدم کارمند بزرگوارشون نیست لذا دست از پا درازتر برگشتم.

تا عصر هم اندکی لغات انگلیسی رو مرور کردم که دچار فراموشی و به طبع اون حماقت نشوم!

از خیر آن هم که گذاشتیم با جنابان کیوان و فرشاد راهی بازدید از خیابان ها (همان وندالیسم!) شدیم. 

از شدت درد پاهای من و کیوان برگشتیم و رفتیم مثل لشکر مغول به خان طعام که کباب کوبیده ناب باشد حمله ور شدیم!

الان هم که برگشتم و این سطور رو می نویسم!

 و من الله توفیق

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۶
امید پویان

فصل دوم کتاب زندگی عاقلانه


بعضی از نظرات این کتاب درباره رفتار درمانی عقلانی هیجانی ، سطحی به نظر می رسند یا مغایر با روانکاوی متعارف ولی این گونه هم نیست.

افکار منشاء اصلی عصبانیت شما هستند.

تردید های خودساخته باعث ایجاد اضطراب می شود. اگر این نکته را بپذیریم ، عملا هرگز مضطرب نمی شویم. 

چطور؟

 هیجانات ناراحت کننده ی انسان فی نفسه وجود ندارند  و از نیازها وامیال ناهوشیار ریشه نمی گیرند بلکه تقریبا همیشه رد پای افکار، نگرش ها  یا باورها در آن ها دیده میشود و معمولا با اصلاح فکر ، تغییر می کنند.


انسان ها معمولا آن گونه احساس میکنند که می اندیشند و معمولا آن گونه می اندیشند که احساس می کنند. اگر با تفکر گمراه کننده ی خودتان آشنا شوید و در آن بازنگری کنید ، به احتمال خیلی زیاد زندگی کامرواتر،خلاق تر  و کمتر ناراحت کننده ای خواهید داشت.


امیدوارم که درک من از فصل دوم مفید واقع شود.

برگرفته از کتاب زندگی عاقلانه آلبریت الیس ترجمه مهرداد فیروزبخت

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۸
امید پویان

طبق روال جدید ساعت شیش صبح از خواب بیدار شدم و سه صبحونه ی توپ واسه خودم درست کردم. بعدش هم که کارای روزمره و مطالعه.

ظهر که شد یه قضاوت عجولانه ناراحتم کرد.

عصر رفتم پیگیری کارای شرکت و به نتایج خوییم

شام به م رسیدم.مناسبت دانش آموختگی فرشاد مهمان من بود و جای شما خالی حسابی خوردیم.

اخر کاریم که خسته و کوفته...... ولی با امید و اعتقاد بیشتر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۷
امید پویان

چقدر میتوانیم خوددرمانی کنیم؟

بنا بر مطالعات بنده:

1)خوددرمانی محدودیت هایی دارد انتظار معجزه نداشته باشید. در خوددرمانی ممکن است شما منظور مراجع درمانگر را درک نکرده باشید و به خیال خود اقدام به خوددرمانی کرده باشید در حالی که حتی برعکسش را عمل کرده اید! لذا ارتباط با مرجع درمانی نباید قطع شود زیرا آن ها مجبورتان می کنند تغییر کنید.

2) روان درمانی هم مفید است زیرا در آن تکرار،آزمایش و بازنگری رخ میدهد. وقتی به کسی می گوییم احمق، مست یا دیوانه در واقع تعمیم های آبکی و افراطی ایجاد میکنیم. آدمی که خیلی مشروب می خورد همیشه و فقط مشروب می خورد  شخصی که دیوانه وار رفتار میکند لاجرم دیوانه وار رفتار خواهد کرد! اما این اشتباه است. "مست" ها نیز گاهی می توانند هوشیار باشند و "آدم های دیوانه" هم می توانند به خودشان بیاموزند کمتر دیوانه وار رفتار کنند.

3) مهم ترین نکته در خوددرمانی این است که انتظار غیرواقع بینانه ،زندگی را جهنم می کند. فراموش نکنیم مردم و چیزها نیستند که ما را ناراحت می کنند بلکه این خود ما هستیم که با اعتقاد به این که می توانند ناراحتمان کنند خودمان را ناراحت میکنیم.

4) شما می توانید نظریات جدید را بخوانید،خودتان را مجبور کنید آن ها را در اندیشه و عمل تان جا بدهید و تغییرات حیرت آوری در زندگی تان پدید آورید.

5) تغییر شخصیتی بنیادی وقتی ممکن می شود که شخص برای مدتی  تحت درمان قرار بگیرد. 

6) خوددرمانی به رغم تمام محدودیت هایش می تواند تاثیر گذار باشد.

7) درمانگران می توانند به شما کمک کنند بهتر فکر کنید ولی نمی توانند به جای شما فکر کنند.

8) هیچ کتاب و هیچ منبعی قادر نیست تمام مشکلات هیجانی و روانی شما را به خودی خود حل کند.


برگرفته از فصل اول کتاب زندگی عاقلانه نوشته آلبرت آلیس و رابرت هارپر ترجمه مهرداد فیروزبخت

امیدوارم مفید واقع بشه 

زندگی عاقلانه

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۸:۴۷
امید پویان

سلام

ساعت هفت صبحه و من یک دقیقه هم نخوابیدم. اول به این دلیل که خوشحالم تونستم یخ روابطم رو با یک دوست بسیار عزیز و گرانقدر بشکنم.

دوم این که کتاب برادر ثروتمند خواهر ثروتمند رو طبق برنامه ام تموم کردم.

رابرت کیوساکی به زیبایی تاکید میکنه که خیر و نعمت و ثروت برای همه هست اگر دست از آزمندی و طمع بکشیم. حالا چطوری؟ با بخشندگی. تفاوت آدم های ثروتمند و فقیر در این هست که افراد فقیر امید دارند و افراد ثروتمند ایمان.بنا بر این ترس و واهمه در حین کار و نحوه رو به رو شدن شما با آن نشان میدهد که شما چگونه انسانی هستید.پس بیاید ایمان داشته باشیم به قدرت لایزال الهی و شکست رو صرفا یک تجربه برای رشد در نطر بگیریم نه بیشتر.


سومین مورد هم این که احتمالا تا پنج ساعت دیگه توافق هسته ای بین ایران و پنج به علاوه یک صورت بگیرد و از رنجی دوازده ساله خلاص بشیم.


برای همه ی دوستان عزیزم از صمیم قلب آرزوی بهترین ها رو دارم.زندگیتون سرشار از لحظه های مثبت و قشنگ.

امید


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۷:۲۰
امید پویان

بالاخره ترجمه ای که کش و قوس فراوان داشت رو تموم کردم!

کلی کار بزرگیه!


از برنامه هایی که نوشتم اصل کاری ها رو برای امروز اجراکردم.

فردا که جمعه باشه باید مطالعه کتاب قدرت زمان رو تکمیل کنم.


امروز از کتاب قدرت زمان همین یه جمله را یاد گرفتم:

"همین حالا انجامش بده"!


وقتی کاری میخاین بکنین نباید تعلل کنین! در جا انجامش بدین!

جدا این کتاب ، کتاب مفیدیه مطالعه اش رو به همه توصیه میکنم.

باقی شب مطالعه و برنامه ریزی کار منه!


پی نوشت: شام را در جوار کیان شاه یکم وارث تاج و تخت میل کردیم و جیغ های راهبخش ایشان بهره مند شدیم.



و من الله توفیق


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۳:۲۶
امید پویان

دیروز گفتم و خوندین که برایان تریسی تو کتاب "قدرت زمان " میگه برای این که آدم حسابی بشین و کارای بزرگ انجام بدین باید نظم و انضباط خاصی داشته باشین.

اولین اصلش هم نوشتن لیست اقدامات روزانه هست. 

دومیش هم  منظم کردن میز کار و استفاده از یک برنامه ریزه. 


خلاصش من هم اومدم نظافت رو شروع کنم گفتم بهتره از لپ تاپ شروع کنم! 

باورتان بشود یا نشود یک سال بود که هارد لپ تاپم دست نخورده و نظافت نشده بود جوری که اصلا معلوم نبود چی به چی بود!

از ساعت دوازده شب که شروع کردم فردا نه صبح تموم شد!


بدبختی این بود اون وسط یه فایل رو اشتباهی پاک کردم یه ساعت هم طول کشید دوباره ریکاورش کنم!


آخر کار هم میز و کتابخونه رو تمیز کردم و یه سری کتابای نوجونیم رو گذاشتم که ببرم بدم کتابخونه عمومی. 


دست آخر هم واسه این که خودم هم بویی از نظافت برده باشم خودمم رفتم حموم و  تخت خوابیدم تا وقتی که زنگ زدن و از خواب بیدارم کردن!

بعدشم که رفتم مطب دکتر  و الخ

اگه خدا قبول کنه قصد دارم فصل بعدی کتاب "قدرت زمان" رو بخونم!

خدمتتون بقیه نتایج رو هم تقدیم میکنم.

و من الله توفیق


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۸
امید پویان

نوشتن از روزایی که آدم توش خوب نیست زیاد جالب نیست!

راستش نه که امروز خوب نباشما! نه ماجرا این نیست.

امروز صبح ساعت 7ونیم بیدار شدم که دستاورد خیلی خیلی بزرگیه  برای منی که زودتر از یک ظهر از خواب بیدار نمیشم. 

جاتون خالی برای خودم صحبونه درست کردم و میل کردم. 

تا ساعت یازده ظهر درگیر ایده مسابقه خیریه بودم و دست آخر هم ایده ای به نام "کمپین معکوس سازی فقر" رو چکش و کاری و آماده کردم و ایمیل کردم رفت.


بعدش هم ناهار مختصری خوردیم و رفت!

بعد از ناهار به طرز عجیبی احساس خواب میکردم! اومدم نیم ساعت بخوابم شد شیش ساعت!

البته قبل خواب همچنان کتاب مدیریت زمان از برایان تریسی رو میخوندم.

کل چیزی که امروز ازش فهمیدم این بود که میزکار رو باید تمیز و مرتب کرد!

چرا؟ چون نشان زا یک ذهن سازمان یافته داره!


بگذریم!

برای شام خواهرم دعوت کرده بود و جای شما خالی قورمه سبزی و متعلقات را چنان بلیعیدیم که تو گویی هیچ قورمه ای آغشته به سبزی نشده بوده و هیچ برنجی در هیچ شالی کشت نشده!


علی ای حال بعد از بازگشت به منزل احساس کسالتی عجیب داشتم که تسمیه داده شد به حجم زیاد عرق بابونه ای که جهت ورم معده نوش جان میکنم.


قابل ذکر است کیان شاه یکم وارث تاج و تخت در مجلس حرکاتی بس عجیب میکردند!

و من الله توفیق


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۷
امید پویان

سلام

امروز بالاخره موفق شدم ساعت دوازده ظهر از خواب بیدار بشم.

این خودش خیلی دستاورد بزرگی هستش از این بابت که روزهای قبل ساعت دوازده ظهر تازه می خوابیدم!

خلاصه ماجرا بعد یه مقدار مطالعه کتاب مدیریت زمان از برایان تریسی که شش ساعت ناقابل طول کشید کلی یادداشت برداری هم کردم. 

جالبه مهم ترین اصل موفقیت رو نوشتن اهداف بر روی کاغذ میدونه اونم به زبان حال!

حالا این که چرا ؟ برید کتاب رو بخونید تا بفهمید!!

بگذریم!

بالاخره رفتم باشگاه قدیمی بدنسازی محله که وقتی رفتم متوجه شدم تعطیل کرده و مجبورم برم چند کیلومتر اون طرف تر! جالبه چهارسال که تو شهر خودت نباشی آخرش میشه همین.

چند سال پیش اگه کلاغ سر رهگذر فضله مینداخت می فهمیدم الان مغازه تعطیل میشه و نمی فهمم!


خلاصه ماجرا رفتم باشگاه جدید و یه برنامه آزمایشی رو شروع کردم تا یک ماه بعد ببینیم که بدنم به چه تمریناتی جواب میدهد. 

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون وقتی رفتم باشگاه فهمیدم یک سال تن پروری تو شمال حسابی اثر بدی رو بدنم گذاشته و خدا میدونه چقدر طول میکشه دوباره بدنم رو فرم بیاد.


بعد باشگاه هم طبق معمول یه روزنامه ایران و یه دو هفته نامه موفقیت ابتیاع کردم از دکه قدیمی (که تعطیل بشو نیس)  و پس از ازندکی گزک کردن در آفاق و انفس! به معیت جناب فرشاد یار گرمابه و غار  به سمت شاه نشین (همان محله خودمان) شدیم.

و من الله توفیق

پی نوشت: مهرماه یک موتور میخرم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۳۸
امید پویان

سلام

هشت تیر 1394 آخرین امتحانم رو دادم و آخرین پروژه درسی دوره کارشناسیم رو هم نهم تیر ماه 1394 خورشیدی برای دکتر دهقان ایمیل کردم و تمام.

راستش راحت نیست بگم چه حسی دارم.

هشت ترم دوره کارشناسی طول کشید. هشت سالی که سه ترم اولش پر غم  و اندوه بود. برای منی که تنها پسر خانواده بودم و نازپوروده ورودبه دانشگاه مثله ورود به بهشت بود.فکر میکردم که فرش قرمز پهن کرده اند و هر آنچه بخواهم فراهم است تا خوش بگذزونم و فقط همه چیز باب میل باشد.

اما خب از همون اول خیلی چیز باب میل نبود! در بدو ورود به بابلسر در 22 شهریور تصادف شدیدی کردیم و خدا رحم کرد زنده ماندیم هر چند از وسیله نقیله چیز خاصی باقی نماند که نشکند. (زنده ماندنمان راهم مدیون بستن کمربند و لطف خدا بود).


مشغول درآوردن شیشه خرده ها از سرم بودم که هنوز دانشگاه شروع نشده معضل خوابگاه برایم پیش آمد. خوابگاه به تعداد کافی نبود و من قصد داشتم به هر قیمتی خوابگاه بگیرم. مساله این بود که نمیدانستم چه دارم میکنم!

ورود به خوابگاه و دیدن افراد مختلف از قومیت های مختلف و از فرهنگ های مختلف باورنکردنی به نظر میرسید!

از نظر مذهبی تفاوت ها بیداد میکرد! دو نفر خداناباور و چهار نفر بچه نمازخوان در یک اتاق که البته یکی از این برادران گاهی دمی به خمره هم میزد! میدانید شما که غریبه نیستید من از 12 سالگی نمازخواندن را شروع کردم و نگذاشتم نمازم قضا بشود تا  18 سالگی که وارد دانشگاه شدم! برایم عجیب بود که بقیه مثله من فکر نمی کنن. شوخی های من براشون خنده دار نیست، لهجه ام رو مسخره می کنند و وقتی میخوابم و خروپف میکنم انواع اقسام فحش را که بلدند نثارم می کنند. قبل از اون فکر میکردم که دنیا یعنی خرمدره! فکر میکردم عقل کلم و فکر تغییر دادن دنیا را داشتم و انقدر مطمین در مورد آدم ها و مسائل نظر میدادم که هیچ علامه دهری هم نمیتوانست با آن اقتدار نظر بدهد! علی ای حال هم اتاقی شدن با آن بزرگواران و برادران ملحد و نمازخوان باعث شد که بپذیرم بله! عده ای هستند که مثله من فکر نمی کنند و لزوما اونا نباید تغییر کنند بلکه این منم ه باید یه تغییراتی کنم!


ترم اول با ترس شدید از مشروطی گذشت! 

شنیده بودم همه ترم اول مشروط میشوند چون دختربازی می کنند و جنبه شهرجدیدی را ندارند اما خب ترس از مرگ گاهی از خود مرگ هم موثرتر است! چنان خوانم که معدلم بالای 18 شد!هر چند معده ام در این راه از شدت فشارهای عصبی و غذانخوردن ها اسیب های شدیدی دید.



ترم دوم بهار بود و گرم! هوای شرجی بابلسر با ما آن کرد که توهمات نرون با رم! خوابگاه شهید نواب صفوی که لب دریا بود تبدیل شده به مکانی که در آن میتوانستید چهل نفر پسر را ببینید که با هیکل های خراشیده یا نخراشیده فقط با پوشیدن شورت به سبک بدوی ها در محوطه مشغول بازی، مطالعه غذا خوردن و سایر امور هستند!

عجب روزهایی بود، اتاق های شش نفره ما گرم بود گرم تر و گرم تر میشد! کولر که نبود یه پنکه سقفی بود که اگه زیادی قدتان بلند می بود امکان بود سرتون رو هم قطع کنه.

یخچال هم به قدری توان داشت که فقط اجازه ندهد همه چیز گرم تر بشود وگرنه سرد شدن پیشکش!

این ها همه چیزها نبود! دور و برم همه به طرز عجیبی سیگاری میشدند! همه سیگار میکشیدند! بی وقفه هم میکشیدند! داخل اتاق هم می کشیدند!قبل از این بدم نمیومد چندان از سیگار اما قطعا اون ها منو متنفر کردند از سیگار! این نفرت از سیگاری ها باعث شد با قلیونی ها رفیق بشم! تجربه نشون داد که قلیونی ها با معرفت تر بودند! هر چه بود سنتی کار میکردند و سنت ما هم سرشار از رسم و آیین جوانمردی!


ترم دو شد امتحان کردن محیط و زبان بازکردن در دانشگاه! شدم زبان سرخ دانشجوها و یک مخالف! 


چند ماه گذشت و ترم سه آغاز شد! 

ترم سه آغاز شد با چه ماجراهایی پدیده ای به نام مهدی شیخ! 

این که این آدم کی هست یا چه تریپ آدمی هست رو بزارین بعدا در یک پست مفصل توضیح بدم!

خلاصه این ماجرا این که ترم سه معدل 18 مجددا تکرار شد ولی فهمیدم از نظر شخصیتی خیلی عقبم و تصمیم به "تغییر" گرفتم!



ترم چهار همراه بود با انتخابات ریاست جمهوری 92و همنشینی  و همکلامی با رجال سیاسی. از محسن رضایی گل سرسبد کاندیداها تا آن یکی برادر چپی نما کواکبیان یا آن دیگری که وعده راه اندازی تاکسی هوایی میداد حال آن که ملت نان نداشتند!

بگذریم 


ترم پنج آمد و فاجعه ی تحصیلی اتفاق افتاد 

سنگ کلیه و اشتباهات فردی که مفصل درباره آن ها خواهم نوشت کار را به جایی رساند که یک ماه را به حالت بسیار بد زمین گیر شدم  و کار به حذف ترم و ... داشت می کشید که نجات یافتم هر چند هر چه در طول چهارترم رشته بودم پنبه شد! 



ترم شیش ترم عقلانیت و ترم لذت از جوانی و زندگانی بود! 

ترم اشتی کردن با خودم ، اطرافیانم و زندگی شاد. ترم بسیار خوبی بود. 

این ترم توام شد با تولد خواهرزاده ام کیان که به سر حد جان دوستش می دارم.


ترم هفت ترم ارشد بود و کار و شورای صنفی! 

سه جلد کتاب هفتصد صفحه ای انشالله کفایت شرح ماوقع این ایام را خواهد کرد.

ترم هشت آمد و ما موفق شدیم یکبار هم که شده با همکلاسی های بزرگوار اردو برویم.بالاخره  سر کلاس ها هر جلسه شعر بود و ما خیام میرزا!


خستگی مفرطی داشتم پس از پایان ترم ولی خب در آخرین روزهایی که بابلسر بودم باید این ها را مینوشتم تا به وبلاگم و خودم مدیون نباشم. 

سر فرصتی مناسب خاطرات این دوران را خواهم نوشت. 

فعلا کلی متشکرم ازتون که وقت میزارید و میخوانید.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۰۴:۲۹
امید پویان