دنیای گمشده من

شرح حال، نقدها و روزنوشت ها، دل گویه ها و واگویه ها

دنیای گمشده من

شرح حال، نقدها و روزنوشت ها، دل گویه ها و واگویه ها

پیوندها

۲ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

 

 

خاطره از کلاس  دکتر رعیتی

قبولی در دانشگاه دولتی آرزوی همه ی دانش آموزان هست و همه هم تلاش میکنند تا بیایند دانشگاه بلکه در مسیر تعلیم و تربیت بهتر قدم بردارند. من هم از این قاعده مستثنی نبودم و خیلی دوست داشتم که دانشگاه دولتی قبول بشوم و در محیط بهتری قرار بگیرم. علی ای حال گذشت ایام  و زحمت های درس خواندنم جواب داد و در سال 1390 در رشته آموزش زبان انگلیسی دانشگاه مازندران پذیرفته شدم.

معمولا همه دانشجوهای ترم اولی را به ساده بودن یا جدی بودن بیش از حد در محیط دانشگاه میشناسند و لقب هایی از قبیل ترمک و ... به این بخت برگشتگان می دهند که از ذکر سایر القاب معذوریم چون باید بریم سر اصل مطلب، دانشجوهای ترم اولی یک ویژگی بارز دیگر هم دارند و آن این که فکر می کنند کنکور کارشناسی غول آخر این دنیا بود که موفق به شکستش شده اند و دانشگاه پایان تمام محدودیت هاست حال آنکه ای دل  غافل......

من هم مثله همان ترم اولی های خوش خیال به دانشگاه آمدم و با دنیایی از غرور و امید سر کلاس نشستم. هفته های اول همه چیز جالب بود جز این که یک کلاسی داشتیم با استادی به نام دکتر رعیتی ، در این کلاس همیشه کف زمین زباله بود و همه ما ترم یکی ها هم کسر شان میدونستیم که خم بشیم و یه زباله رو تو سطل زباله بندازیم .

یک روز سرکلاس نشسته بودیم که دکتر رعیتی وارد کلاس شد و مجددا با صحنه وجود زباله ها در کف کلاس رو به رو شد. خیلی قشنگ و راحت با وجود این که با کت و شلوار بود شروع کرد به جمع کردن زباله ها از کف کلاس و آن ها را در سطل زباله انداخت....

سکوتی سرد و معنادار کلاس را فراگرفت.ما هاج و واج به هم نگاه میکردیم و از این رفتار دکتر رعیتی با آن شان و نام تعجب کردیم و به کل خجالت زده شدیم که استاد مملکت با درجه دکترا و آن همه احترام و شخصیت جلوی روی ما خم میشود و زباله زیر پای ما دانشجویان ترم اولی را به سطل آشغال می اندازد.


الان که ترم 8 هستم و در شرف فارغ التحصیلی باخبر شده ام که ایشان نیز در پایان این نیسمال تحصیلی بازنشسته خواهند شد که عمیقا باعث افسوس و ناراحتی بنده است زیرا به بنظرم بسیار بیشتر میشد از این استاد بزرگ منش یاد گرفت.

امیدوارم  استاد عزیزم هر جا که هست در سلامتی و شادابی کامل باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۲۳
امید پویان

سکانس اول: 

استاد میگه باید کنفرانس بدیم واسه واحد عمومی و تک نفره هم نباید باشه با یکی از بانوان محترم داوطلب میشیم کنفرانس بدیم و پیش استاد میریم تا تعیین کنه کدوم جلسه باید کنفرانس بدیم.


ما: استاد ما میخایم کنفرانس بدیم 

استاد: شما رابطتون با هم چیه؟

ما : استاد رابطه خاصی نداریم!

استاد: بهتر نیست ازدواج کنین؟! 

ما:    :O :O :O

استاد: بیاین دفترم لطفا


سکانس دوم :


بعد از سخنرانی نسبتا کوتاه نیم ساعته در مورد این که این روابط!!! ره به جایی نمی برد و آخر عاقبت ندارد دعوت می کنند به این که از حاشیه پرهیز کنیم  و ..... 

من: استاد ما حتی دوست دختر دوست پسر هم نیستیم!!! ما فقط صرفا تو یه کلاس حضور داریم همین!!! 

استاد: نیم ساعت دیگر سخنرانی و تکرار همان حرف ها 

من: استاد شیرینی میخاین دعا کنیم ارشد قبول بشیم شیرینی میاریم این همه انرژی گذاشتن نمی خادا!

استاد: انشالله شیرینی اون رو هم میخوریم!


سکانس سوم :


من: خانم ------ به نظرتون کی بریم ازدواج کنیم؟ 


و من الله توفیق

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۰
امید پویان