دنیای گمشده من

شرح حال، نقدها و روزنوشت ها، دل گویه ها و واگویه ها

دنیای گمشده من

شرح حال، نقدها و روزنوشت ها، دل گویه ها و واگویه ها

پیوندها

دیروز آخرین امتحان تخصصی دوره کارشناسیم رو دادم.

فکر میکردم خیلی باید حس خاصی داشته باشه ولی حقا و حیقیفتا نداشت.

نداشت از این جهت که فقط با سرعت برق خاطرات چهار سال رو مرور کردم.

یادش به خیر چقدر قهر و آشتی و خنده و مسخره بازی که نداشتیم.

یه سری از دوستان رو احتمالا دیگه نخواهم دید.

احتمالا یعنی حداقل طی پنج سال آینده نخواهم دید.

یه سری دیگه هم که باز دم دستن و میبینیم.


خوب یا بد هر جوری که بود گذشت. 

تا 11 تیر باید همه پروژه ها رو تحویل بدم و راحت با کارشناسی وداع کنم.


پ ن : فکر خرید یک موتور سیکلت 125 سی سی عجیب داره با روح و روانم بازی میکنه!


و من الله توفیق

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۶
امید پویان

توطیه برای برکنار دکتر اصغری از ریاست دانشگاه مازندران

با سلام

بنا بر این که عده ای از اخلاق هیچ بویی نبرده اند و با کثیف ترین شیوه های ممکن اقدام به لجن مال کردن  رای دانشجویان و انتقام گیری از آن ها بابت رای به دکتر روحانی در سال 1392 کرده اند ناچار به بیان مطالبی شدم.

 

یکی از نمایندگان مجلس "م.ن" نماینده مجلس هستند که از چهره های وابسته به جناح اصولگرا و متضاد با دولت می باشند . به دلیل این که دولت در دست اصلاح طلبان می باشد و دکتر اصغری هم چهره ای اصلاح طلب هستند آقایان مسئولین شهری و استانی از هیچ تلاشی برای برکناری ایشان خودداری نمی کنند.

در این رابطه "جشن خوابگاه ها"  و "جشن فارغ التحصیلی" دانشجویان دانشگاه مازندران را دستاویز قرار داده به بدترین شکل ممکن اقدام به انتقام گیری نموده اند و به دانشجویان انگ "رقاصه" بودن زده اند.

در این راستا گروه های فشار معلوم الحال وسایر دلواپسین و تیم مدیریتی سابق دانشگاه با رایزنی های گسترده در سطح کشور فشار بی سابقه ای را به رییس دانشگاه آورده اند تا برکنار شود یا استعفا کنند.

در این راستا اقدام به پخش پیامک بین دانشجویان و کارمندان و اساتید نموده اند و بی شرمی را به این جا ختم نکرده بلکه از طریق "رسانه های زنجیری وابسته" وابسته   به دروغ پراکنی خود ادامه داده کار را به " تریبون نماز جمعه" کشاندند.

 

 

لازم به ذکر است که این افراد تا بدان حد پیش رفتنه اند که ریاست بعدی دانشگاه را نیز تعیین کرده اند و بر سر "معاونت ها" در حال چانه زنی میباشند.

 

پس از اتفاقات رخ داده که روز شنبه توسط عده ای همین اهالی "فشار" اقدام به پخش شیرینی برکنار دکتر اصغری شد شورای صنفی رفاهی دانشجویان دانشگاه مازندران به عنوان مدعی العموم به این قضیه ورود کرد و بیانیه ای در محکومیت اهالی "فشار" صادر کرد که واقعا مطالعه آن خالی از لطف نیست.

به قدری متن بیانیه خوب نوشته شده که نیاز نمی بینم توضیح اضافی بدهم.

بیانیه شورای صنفی دانشگاه مازندران

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۲
امید پویان

بیست سال بعد بابت کارهایی که انجام نداده ام بیشتر حسرت خواهم خورد تا بابت کارهایی که انجام داده ام.




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۳۱
امید پویان
سلام

کنفرانسی که جهت درس "تفسیر موضوعی قرآن کریم" ارائه کرده بودم رو جهت دانلود در اختیار دوستان می گذارم.
فایل زیپ رو دانلود و استفاده کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۲۲
امید پویان

 

 

خاطره از کلاس  دکتر رعیتی

قبولی در دانشگاه دولتی آرزوی همه ی دانش آموزان هست و همه هم تلاش میکنند تا بیایند دانشگاه بلکه در مسیر تعلیم و تربیت بهتر قدم بردارند. من هم از این قاعده مستثنی نبودم و خیلی دوست داشتم که دانشگاه دولتی قبول بشوم و در محیط بهتری قرار بگیرم. علی ای حال گذشت ایام  و زحمت های درس خواندنم جواب داد و در سال 1390 در رشته آموزش زبان انگلیسی دانشگاه مازندران پذیرفته شدم.

معمولا همه دانشجوهای ترم اولی را به ساده بودن یا جدی بودن بیش از حد در محیط دانشگاه میشناسند و لقب هایی از قبیل ترمک و ... به این بخت برگشتگان می دهند که از ذکر سایر القاب معذوریم چون باید بریم سر اصل مطلب، دانشجوهای ترم اولی یک ویژگی بارز دیگر هم دارند و آن این که فکر می کنند کنکور کارشناسی غول آخر این دنیا بود که موفق به شکستش شده اند و دانشگاه پایان تمام محدودیت هاست حال آنکه ای دل  غافل......

من هم مثله همان ترم اولی های خوش خیال به دانشگاه آمدم و با دنیایی از غرور و امید سر کلاس نشستم. هفته های اول همه چیز جالب بود جز این که یک کلاسی داشتیم با استادی به نام دکتر رعیتی ، در این کلاس همیشه کف زمین زباله بود و همه ما ترم یکی ها هم کسر شان میدونستیم که خم بشیم و یه زباله رو تو سطل زباله بندازیم .

یک روز سرکلاس نشسته بودیم که دکتر رعیتی وارد کلاس شد و مجددا با صحنه وجود زباله ها در کف کلاس رو به رو شد. خیلی قشنگ و راحت با وجود این که با کت و شلوار بود شروع کرد به جمع کردن زباله ها از کف کلاس و آن ها را در سطل زباله انداخت....

سکوتی سرد و معنادار کلاس را فراگرفت.ما هاج و واج به هم نگاه میکردیم و از این رفتار دکتر رعیتی با آن شان و نام تعجب کردیم و به کل خجالت زده شدیم که استاد مملکت با درجه دکترا و آن همه احترام و شخصیت جلوی روی ما خم میشود و زباله زیر پای ما دانشجویان ترم اولی را به سطل آشغال می اندازد.


الان که ترم 8 هستم و در شرف فارغ التحصیلی باخبر شده ام که ایشان نیز در پایان این نیسمال تحصیلی بازنشسته خواهند شد که عمیقا باعث افسوس و ناراحتی بنده است زیرا به بنظرم بسیار بیشتر میشد از این استاد بزرگ منش یاد گرفت.

امیدوارم  استاد عزیزم هر جا که هست در سلامتی و شادابی کامل باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۲۳
امید پویان

سکانس اول: 

استاد میگه باید کنفرانس بدیم واسه واحد عمومی و تک نفره هم نباید باشه با یکی از بانوان محترم داوطلب میشیم کنفرانس بدیم و پیش استاد میریم تا تعیین کنه کدوم جلسه باید کنفرانس بدیم.


ما: استاد ما میخایم کنفرانس بدیم 

استاد: شما رابطتون با هم چیه؟

ما : استاد رابطه خاصی نداریم!

استاد: بهتر نیست ازدواج کنین؟! 

ما:    :O :O :O

استاد: بیاین دفترم لطفا


سکانس دوم :


بعد از سخنرانی نسبتا کوتاه نیم ساعته در مورد این که این روابط!!! ره به جایی نمی برد و آخر عاقبت ندارد دعوت می کنند به این که از حاشیه پرهیز کنیم  و ..... 

من: استاد ما حتی دوست دختر دوست پسر هم نیستیم!!! ما فقط صرفا تو یه کلاس حضور داریم همین!!! 

استاد: نیم ساعت دیگر سخنرانی و تکرار همان حرف ها 

من: استاد شیرینی میخاین دعا کنیم ارشد قبول بشیم شیرینی میاریم این همه انرژی گذاشتن نمی خادا!

استاد: انشالله شیرینی اون رو هم میخوریم!


سکانس سوم :


من: خانم ------ به نظرتون کی بریم ازدواج کنیم؟ 


و من الله توفیق

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۱۰
امید پویان

در میان داشته ها هر دو بی پدر بودیم

میان سکته و سرطان هر دو در به در بودیم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۱۴
امید پویان

متاسفانه ایام عید نسبتا به تلخی گذشت.

هفته دوم عید ناراحتی شدیدی را ایجاد کرد که  نمی دونم چطور باید بیانش کرد.

حوصله چیزی رو ندارم

از خودم  و ویروس نکبت بار تنبلی که باعث شده تا ساعت 1 ظهر بخوابم ناراحتم.

تصمیم گرفتم قدری تغییر ایجاد کنم و کمی زاویه دار به مسائل نگاه کنم.

و من الله توفیق


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۰
امید پویان

آسمان رقصید و بارانی شدیم

موج زد دریا و طوفانی شدیم

                                                      بغض چندین ساله ی ما باز شد

                                                      یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

سال تحصیلی جدید باید رسما تحصیل را آغاز میکردیم.

قبل از تحصیل علاقه شدیدی به نوشتن و خواندن داشتم. روزنامه ها را جلوی چشمم میگرفتم و از خواهرم می خواستم که کمکم کند تا بدانم که چه نوشته است.خواهرهایم همیشه در این زمینه کمک حال بودند و نقش زیادی در کمک به مطالعه من میکردند.....


علی رغم علاقه ام به خواندن و نوشتن در سال تحصیلی اول که در زمان ما ثلثی بود توفیق چندانی نداشتم  و حتی کار به جایی رسید که از بقیه بچه ها هم احساس میکردم ضعیف ترم در درس. تا این که یک  روز اواخر ثلث اول فهمیدم که درس ها سخت نیستند! یعنی انگار یک دفعه دنیایی از فهم به من اعطا شد! 

خلاصه اش این که با وجود شیطنت های بسیار و همراهی با "مهران" و "شاه نبات" در درس هم عقب نیفتادم.....


معلم آن سال ما آقای  ناصر حسین خانی بود در دبستان انقلاب شهر خرمدره، انسان مودبی بود و با بچه ها شوخ و مهربان بود.

یک روز طبع شرارتم گل کرده بود که اذیت کنم ، چون جثه ریزی داشتم در پشت لنگه ی در راهرو قایم شدم و همه کلاس دنبال من میگشتند که ببینند کجایم!

نیم ساعتی گشتند تا این که خوشحال و خندان خارج شدم که دو تا لگدی از آقای حسین خانی عزیز _که در همه حال دوستش میدارم_ نصیب بنده شد و قدری خاطر عزیزم مکدر شد!


همه اش میخندیدم. برایم اهمیتی نداشت که چه پیش می آمد فقط میخندیدم!

مدیر مدرسه مرد خشنی بود به نام آقای اسفندیاری که همه حتی پنجم ها از او میترسیدند و مدام به دانش آموز ها میگفت "کودن عوضی"  و حسابی تهدید میکرد و شلنگ میزد و من از ترس وی زنگ های تفریح هیچ وقت در کلاس نمی ماندم.

یکی از معضل هایم همان مراسم های آغازین با حضور آقای ایوبی عزیز بود!

در برف ها با گام ها کوچکمان به سمت برف ها و مدرسه می رفتیم. چکمه های پلاستیکی در پایمان میکردیم و کلاه هایی سرمان میکردیم که فقط چشم هایمان معلوم بود. در آن صبح های واقعا سرد و بعضا بادی مجبور میشدیم به زور مدیر گرامی نزدیک به 20 دقیقه در آن هوا بایستیم. همیشه آرزو میکردم سریع تر بریم داخل ! اما نمیشد که نمیشد!

در آن سال با محمد دیگر همکلاس نبودیم چون شناسنامه اش کوچک بود او را دوباره به پیش دبستانی فرستند و یک سال از ما عقب ماند. 

آن روزها الکی مدرسه ها را تعطیل نمی کردند . برف تا زانویمان بود و مدرسه قدری از محیط شهری دور بود ولی باز هم تعطیلی در کار نبود......

همه جای مدرسه مان خراب بود، نیمکت ها ، سقف کلاس ها ، آب خوری ها ، حتی درهای دستشویی ها، اما دل هایمان ساده و سالم بودند. با هم می خندیدیم! به هم  نگاه میکردیم و بی واسطه می خندیدیم.به سوراخ های روی دیوار میخندیدیم! به گربه ی کتاب درسی میخندیدیم ، خوراکی هایمان را صادقانه تقسیم میکردیم و شادمانه دنبال بازی میکردیم. عشقمان فوتبال بازی کردن بود! اما توپ هم توی دفتر مدرسه بعضی اوقات پیدا نمیشد! 


ای که چه شادی ها و دنیای امنی داشتیم!

از دست بابا آب می گرفتیم و الفبای زندگی بود که خوانده میشد و رجعت آرامش و شادی های خالصانه و پاک کودکانه.

بچه ها مدام به دنبال در رفتن از کلاس بودند. همه با هم یک دفعه اجازه میگرفتند که بروند دستشویی! بعضی ها کم رو تر بودند و اجازه نمیگرفتند! یا وقتی معلم سوال میکرد استرس می گرفتند و از بد حادثه سر کلاس خرابکاری میکردند! معمولا معلم جواد رو که به نوعی مبصر کلاس بود با این ها میفرستد تا منزلشان تا تعویض لباس کنند!

در آن سال یک سال پنجمی بود به نام ----- که عجیب علاقه مند بود به اذیت کردن سال اول ها! ما را اذیت میکرد و میترساند . ما هم دسته جمعی حمله میکردیم بهش! الان که فکر میکنم میبینم احتمالا از یک نوع بیماری روانی جدی رنج میبرده است!

آن سال با خواندن اسم من و چند نفر دیگر در سر صف به عنوان شاگردهای ممتاز به پایان رسید! وای که چقدر خوشحال بودیم که باید به دنبال توپ در تابستان میدویدیم!

تلویزیون را روشن میکردیم و با حرص و ولع به برنامه ها خیره میشدیم و مدام هم آقای خاتمی رو میدیدیم که رئیس جمهور وقت بود........

فوتبالیست ها کارتون محبوبمان بود! آخ که چقدر شوت زدن های سوباسا را دوست داشتم و آرزو داشتم مثل او بتوانم بازی کنم .

بعدها زندگی نشانم داد که گاهی گل به خودیی هایی میزنیم که به سختی حتی دروازه بانی مثل واکی بایشی هم میتونه بگیرتشون!

سال اول دبستان ما نیز به همین ملاحت گذشت.

گر به کعبه نرسیدیم لاقل در حد وسع خویش برای جبران دویدیم........


زندگی برای ما مثل یک رود جریان داشت شاید کم آب بود ولی از دل روزگار صخره ای میگذشت و ما نیز گویی همچنان به دنبال قایق هایمان در جوی آب به دنبالش روان بودیم.....

پ ن 1: چند وقت پیش جواد را در ابهر دیدم که نامزد کرده بود و با نامزدش در خیابان بودند.

عکس زیر هم که خودم گرفتم شاید تصویری باشد که در ذهنتان بیاید:




 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۵
امید پویان

حاصل 4 سال زندگی در مازندران و بابلسر آشنایی با موسیقی محلی آن ها و بالاخص موسیقی های جشن ها و عروسی هاشون بود. 

یکی از آهنگ های زیبای شمالی به نام آی ربابه جان رو واستون میزارم تا دانلود کنید.

امیدوارم لذت ببرید 


دانلود آهنگ آی ربابه جان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۲۰
امید پویان